بی تو خواهم مرد
آن قدر درش را خواهم كوبید، یا از درگاهش مرا می راند یا مرا می پذیرد.
ای عشق واقعی كه فقط شایسته توست فقط و فقط مخصوص تو و دیگر هیچ ...
خدایا می دانی كه این آدم هاچه بلائی بر سرم آوردن، دیدی با من و دلم چه كردند دیدی مرا شكستند.
ای خدا چرا مرا ترسناك آفریدی كه از من فرار می كنند؟
چرا چهره مرا زیبا نیافریدی كه از من نترسند و به من دروغ نگویند.
شاید تو هم از دست من آن قدر خسته شوی كه مثل آنها بروی ؟
ولی می دانی من كسی را در این دنیای فانی ندارم ، می دانی من و دلم مثل تو تنها هستیم.
نمی دانم اگر تو نبودی من چكار می كردم ؟
بعضی وقت ها از خودم بدم می آید از دلم از احساسم از همه چیزی كه به من دادی و مرا از دیگران جدا كردی.
گرچه، اگر من نبودم كسی دیگری بود و او هم همین حرف ها را می گفت...
خدایا تو كه از من نمی ترسی ، نه ؟ ترس كه در تو راه ندارد ، دارد ؟
چه كنم من كسی جزء تو ندارم كه با او حرف بزنم ، می دانی تنهایی حرف زدن و گریه كردن را دوست ندارم .
دوست دارم كسی باشد ، یكی كه از من نترسد و از حرف های من ناراحت نشود.